یک دنیای بهتر: اوباما با اختلاف قابل توجهی بر رقیب خود در حزب جمهوریخواه آمریکا پیروز شد. برای اولین بار یک سیاهپوست، فرزند یک مهاجر در آمریکا به بالاترین مقام اجرایی دولت آمریکا دست یافته است. معنا و پیام این انتخابات و رای مردم چیست؟ کدام شرایط این پیروزی را ممکن کرد؟ مطلوبیت و جایگاه اوباما برای بخشهایی از طبقه حاکمه آمریکا چیست؟ تغییرات مد نظر این جناح در هیات حاکمه آمریکا کدام است؟ دامنه و عمق این تغییرات چیست؟ تفاوت تغییرات مورد نظر مردم با جناح جدید هیات حاکمه آمریکا چیست؟
علی جوادی: در سیستمی که تا دهها سال پیش شهروند صاحب حق رای و انتخاب، فقط مرد سفید و صاحب زمین و سرمایه بود، مسلما چنین تغییر و انتخاب یک سیاهپوست به بالاترین مقام اجرایی دولت یک پیشرفت است. اما این "پیشرفت" پیش از آنکه نشان برتری چنین سیستمی باشد، نشان عقب ماندگی و نابرابری تاریخی آن است. بعلاوه این "پیشرفت" را هم دمکراسی مدیون تلاش مردم برابری طلبی است که خواهان از بین بردن هرگونه تبعیضی بر حسب جنسیت و یا رنگ پوست در جامعه هستند. این "پیشرفت" هم مانند "حق رای زنان"، "حق رای سیاهان"، لغو آپارتاید نژادی در بخشهایی از جامعه آمریکا به دمکراسی تحمیل شده است.
معنا و پیام رای مردم در این انتخابات در درجه اول، رای "نه" به دستگاه و سیاستهای هیات حاکمه اولترا ارتجاعی و فوق دست راستی کنونی بود. مردم خواهان تغییرند. رای شان رای به تغییر بود. رئیس هیات حاکمه کنونی، جورج بوش، یکی از منفورترین چهره سیاسی این جامعه است. نارضایتی از وضع موجود پدیده ای همه گیر است. شکاف طبقاتی در جامعه افزایش قابل ملاحظه ای یافته است. تلاش برای پایان دادان به این دوران همگانی و در تمام سطوح جامعه چشمگیر است. شکاف طبقاتی در این دوران افزایش بی سابقه ای یافته است. جنگ تاٽیرات مخرب خودش را بر جامعه آمریکا نیز بجا گذاشته است. نزدیک به ١٠ میلیون نفر بیکارند. بیش از ٤٥ میلیون نفر فاقد بیمه درمانی اند. رکود و بحران اقتصادی کنونی و عکس العمل دولت در نجات سرمایه و تحمیل بار بحران بر دوش مردم، جامعه را شوک کرده است. رای مردم رای "نه" به وضعیت موجود و واکنشی به یک دوره عقب گرد و ارتجاع و عنان گسیختگی سرمایه بود. پیروزی اوباما در متن چنین شرایطی صورت گرفت. اوباما منشاء این واقعیت و حرکت اعتراضی در جامعه نبود. یک محصول این شرایط را از آن خود کرد. بر این حرکت اجتماعی سوار شد. و این طبیعی ترین اتفاق در شرایطی است که توده های مردم و طبقه کارگر در سیاست نمایندگی نشوند. در چنین شرایطی، قدرت در جامعه میان احزاب و گرایشات متفاوت سرمایه دست به دست میشود. مردم در غیاب یک آلترنایتو آزادیخواه و برابری طلب و کمونیستی رای خود را به جناح "چپ" طبقه حاکمه میدهند. به بد در مقابل بدتر متوسل میشوند.
اوباما نماینده یک جناح از طبقه حاکمه در آمریکا است. واقعیت این است که بخشهایی از طبقه حاکمه آمریکا نیز خواهان "تغییر" اند. ادامه وضعیت موجود و حاکمیت جناح نئوکنسرواتیو را مضر به حال منافع سرمایه و نقش و موقعیت سیاسی آمریکا در سطح جهان میداند. سیاستهای این جناح را عاملی در جهت گسترش تروریسم اسلامی و تضعیف موقعیت آمریکا و متحدینش در این تقابل میدانند. بعضا خواهان پایان دادن به جنگ آمریکا در عراق هستند. میدانند که افول اقتصادی سرمایه عاملی در جهت بر هم زدن توازن قوای سیاسی در سطح جهانی است. نگرانند! از این رو خواهان تغییرند.
مردم هم خواهان تغییرند. خواهان یک زندگی بهتر و بهبود شرایط مادی زندگی خود هستند. خواهان افزایش دستمزد، بهبود شرایط کاری، دسترسی به بیمه درمانی و پزشکی اند. از تعرض دولت به زندگی و حقوقی فردی و مدنی و شرایط اقتصادی شان به تنگ آمده اند. از تبعیض و نابرابری خسته شده اند. اما تفاوتها پایه ای است. بخشهایی از بورژوازی نگران موقعیت تضعیف شده آمریکا در سطح جهانی اند. نگران عروج نیروها و قطبهایی هستند که میتوانند موقعیت "تک ابر قدرتی" آمریکا را مورد مخاطره قرار دهند. دریایی تغییرات مد نظر این دو اردو را از هم جدا میکند. هرگونه تغییر عمیقی مستلزم کنار زدن شرایطی است که زندگی مردم را به اسارت گرفته است.
آذر ماجدی: بنظر من مهمترین پیام مردم یک "نه" بزرگ به بوش و سیاست های دولت بوش – چینی است؛ "نه" به میلیتاریسم و جنگ طلبی این دولت. اکثریت مردم آمریکا از دولت بوش و سیاست هایش خسته و بیزار اند. بویژه سیاست های میلیتاریستی و جنگ طلبانه دولت بوش مردم را عاصی کرده است. اکنون که هزینه جنگ، چه هزینه انسانی و چه مالی برای مردم آمریکا بسیار افزایش یافته است، مردم خواهان ختم جنگ هستند. اکنون آمریکا به یکی از منفورترین "کشورهای" جهان بدل شده است. اکثریت مردم آمریکا از اینکه دنیا یک تصویر منفور، قلدر، جنگ طلب و برتری طلب از آنها دارد، ناراضی و ناخشنود اند. بعلاوه، فساد مالی و "پارتی بازی" دولت بوش زبانزد شده است. این مساله را به بحران عمیق اقتصادی بیافزائید، آنگاه خشم مردم را نسبت به دولت بوش کاملا درک می کنید. مردم زحمتکش آمریکا فقیر تر شده اند، در حالیکه بخش کوچکی از مردم بر ثروت خود افزوده اند. برای تکمیل تصویر نارضایتی مردم از این دولت، باید بی توجهی دولت در امداد رسانی به مردم طوفان زده نئو اورلئان را نیز به آن اضافه کنید. خلاصه کنم. نه فقط رای، بلکه جنبش عظیمی که در دفاع از اوباما شکل گرفت، بیش از هر چیز یک "نه" رسا به بوش و نئوکنسرواتیسم بود.
لذا روشن است که این "نه" مردم در عمل بمعنای آن است که آنها انتظار دارند اوباما نه تنها عکس دولت بوش عمل کند، بلکه فعالانه در جهت گسترش رفاه اجتماعی و کاهش فقر بکوشد و جنگ عراق را خاتمه داده و ارتش را به آمریکا برگرداند. انتظار دارند که آمریکا چهره کمتر میلیتاریست و قلدر مابانه داشته باشد و بیشتر باصطلاح با دیپلماسی و دیالوگ در عرصه بین المللی عمل کند. این انتظارات اثباتی مردم است. اما آیا اوباما قادر به پاسخگویی به مردمی که با شوق و علاقه او را انتخاب کردند، هست یا نه، یک سوال بزرگ است.
اوباما را تنها مردم زحمتکش و محروم آمریکا انتخاب نکردند. یک بخش قابل توجهی از بورژوازی آمریکا فعالانه از او حمایت کرد. روشن است که بورژوازی نیز دارای جناح راست و چپ است. این تصور که کلیت بورژوازی همواره طرفدار جناح راست است، تصوری خام و اشتباه است. بطور نمونه سوسیال دموکراسی که در بخشی از اروپا در دهه های 60 و 70 میلادی بقدرت رسید و جامعه رفاه را بر دوش مبارزه مردم برای یک جامعه بهتر، متحقق کرد، جناح چپ بورژوازی را تشکیل می دهد. در مورد بورژوازی آمریکا نیز همین مساله صدق می کند. اوباما پیش از انتخابات چپ ترین جناح بورژوازی آمریکا را نمایندگی می کرد. پس از رسیدن به قدرت ناگزیر به راست کشیده می شود و از نظر سیاسی به مرکز نقل مکان می کند. این واقعیت دموکراسی در جوامع غربی است. جناح چپ بورژوازی همواره در هنگام کمپین انتخاباتی چپ تر از زمانی است که بر مسند قدرت نشسته است.
بخشی از بورژوازی آمریکا با سیاست های میلیتاریستی بوش - چینی و نئوکنسرواتیسم اختلاف اساسی دارند. محدودیت های روزافزون بر حقوق فردی و مدنی مردم آمریکا، فقط مورد اعتراض مردم زحمتکش است، بخشی از بورژوازی نیز با این سیاست ها شدیدا مخالف است. بعلاوه تصویر آمریکا در سطح جهانی بسیار خدشه دار شده است. از نظر بورژوازی این تصویر، چه از نظر اقتصادی و چه از نظر سیاسی، کاملا به زیان آمریکا است. اوباما بهترین جراحی پلاستیک برای این تصویر خدشه دار است. بطور مثال اوباما در سفرش به اروپا با استقبال بسیار گرمی روبرو شد. در برلین حدود 200 هزار نفر به استقبال او شتافتند. این در حالی است که بوش در تمام سفرهایش با تظاهرات اعتراضی و خشمگین روبرو می شد. همین یک نمونه نشان می دهد که اوباما چگونه قادر خواهد بود آمریکا را به یک کشور محبوب بدل کند. در اروپا نه تنها مردم، حتی دولت ها از انتخاب اوباما خرسند هستند. از دولت راست سارکوزی در فرانسه و آنگلا مرکر در آلمان تا دولت مرکز کارگر در انگلستان. این ها فاکتورهای مهمی برای تسهیل روابط دیپلماتیک و بین المللی آمریکا است. بورژوازی آمریکا از این پدیده سودمند خواهد شد.
سیاوش دانشور: معناى روشن و پيام اين انتخابات پايان يک خط و يک سياست در آمريکا و جهان است. پايان پرچمى است که در دهه هشتاد و حتى قبل از آن برافراشته شد و پيروزى بر سرمايه دارى دولتى در جنگ سرد را به نام خود رقم زد. پايان ريگانيسم و تاچريسم و شکست قطعى اين خط در درون صفوف بورژوازى است. پايان پرچم لجام گسيخته بازار آزاد و سياستهائى است که طى قريب سه دهه بر جهان سرمايه دارى حاکم بود. سياست راست جديد در قلمرو جهانى مدتها بود که به گل نشسته بود و شکست آمريکا در عراق و معضلات ناشى از آن بازتاب خود را در جامعه آمريکا و خود هيئت حاکمه نشان ميداد. اين خط قرار بود رهبرى آمريکا را بر جهان تک قطبى بعد از جنگ سرد تثبيت کند. قرار بود با قدرت ميليتاريسم و قلدرى نظامى موقعيت رو به افول اقتصادى آمريکا را جبران کند. اين سياستها شکست خوردند. بحران اقتصادى اخير که بسرعت جهان را در برگرفت آخرين ميخ به تابوت اين خط بود. بورژوازى آمريکا ناچار است با اين شکست همه جانبه و موقعيت جديدش کنار بيايد و معناى اين انتخابات از موضع بخش وسيعى از طبقه حاکم آمريکا همين است. معناى اين انتخابات براى مردم و راى دهندگان اعلام بيزارى از وضعيتى است که سرمايه دارى عموما و راست افراطى خصوصا منشا آن است. در بالا و در پائين ضرورت تغيير الزامى شده بود. توقع شکل گرفته در ميان طيف وسيعى که در اين انتخابات پشت اوباما بسيج شدند تغيير واقعى اين اوضاع وخيم است. اوباما نماينده تغيير در جامعه آمريکا نيست بلکه نماينده طبقه حاکم براى قالب زدن به توقعاتى است که در مقياس وسيع شکل گرفته است. پيروزى او به اين اعتبار محصول شرايطى است که طبقه کارگر و مردم محروم و گرسنه و بيخانمان شده آمريکا آلترناتيو مستقلى نداشتند و ناچار بودند ميان دو حزب اصلى طبقه حاکم يکى را برگزينند.
شرايطى که اوباما را به پيروزى رساند بن بست و شکست راست افراطى و به اين اعتبار شکست استراتژى هاى نظم نوينى آمريکا در جهان٬ بيزارى و نفرت عمومى از سياستهاى آمريکا در جهان٬ شرايط وخيم اقتصادى و نارضايتى عميق در خود جامعه آمريکا٬ و بالاخره بحران اقتصادى عميقى است که معناى اقتصادى شکست و عدم مطلوبيت سياستهاى راست افراطى براى طبقه حاکمه است. همين مطلوبيت پديده اوباما را توضيح ميدهد. اوباما هم ميتواند چهره تخريب شده٬ شکست خورده٬ بحران زده و ورشکسته آمريکا را در سطح بين المللى بدرجه اى بازسازى کند و هم عنصرى است که ميتواند توقعات شکل گرفته براى تغيير در جامعه آمريکا را قالب زند. استقبال از اوباما در سطح جهانى و در خود آمريکا نيز بيانگر همين است. مستقل از اميدها و توهماتى که در ايندوره حول اوباما شکل گرفتند٬ که نفس اين اميدها و توهمات از فقدان يک آلترناتيو سوسياليستى و قدرتمند و مادى در جامعه آمريکا حکايت دارد٬ اوباما ناچار است به زبان و به نفع طبقه حاکم توقعات و انتظارات شکل گرفته از تغيير در جامعه آمريکا را شکل دهد. اوباما قرار است در سطح جهانى خطوط چهره و مکان جديد آمريکا را در جهان چند قطبى شکل دهد. او نماينده قدرت آمريکا در جهان نيست نماينده افول و شکست آنست. اوباما ناچار است براى ترسيم تمايز خود چه در سطح داخلى و چه در سطح بين المللى رويه ديگرى را پيش بگيرد. براى اوباما و دمکراتها که امروز تقريبا تمام قدرت را در اختيار دارند مانعى براى تغيير وجود ندارد. در سطح بين المللى تلاش خواهند کرد از يکجانبه نگرى و خود محورى آمريکا بکاهند و با شرکا و رقباى جهانى در موضع و موقعيت جديدشان ظاهر شوند. مسائل متعددى در قلمرو جهانى در مقابل آمريکاى جديد قرار دارد که فرجام آنها به تنهائى در اراده اوباما و دمکراتها نيست. از مسائل حاد خاورميانه تا جنگ در عراق و افغانستان٬ راه آمدن با رقباى جهانى و تغييراتى که بايد در ساختارهاى سياسى و اقتصادى و نظامى متناظر با دوره قبل صورت گيرند٬ و همينطور وضعيت وخيم اقتصادى موضوعاتى هستند که در مقابل آنها قرار دارند. در سطح داخلى اوباما ناچار است بدرجه اى به وعده هايش عمل کند و رفرمهائى را صورت دهد. به لحاظ عملى آنها ميتوانند مقدار بسيار ناچيزى از هزينه هاى نظامى و بورکراسى و سود سرمايه داران را بزنند و به گوشه اى از توقعات شکل گرفته و واقعى براى تغيير در جامعه جواب دهند. ميخواهم بگويم که بورژوازى آمريکا اگر بخواهد مانعى براى تصويب سيستم بيمه درمانى که در دوره کلينتون توسط جمهوريخواهان پس زده شد٬ تامين حداقل معيشت مردم کارکن٬ و اختصاص بودجه اى به خدمات اجتماعى ندارد. اما آنچه که بيشتر محتمل است انتظار فداکارى جمعى در مقابل وضعيت وخيم اقتصادى است. آنها ناچارند اميد شکل گرفته در جامعه را نگهدارند و با رفرمهائى ناچيز اين فداکارى جمعى جامعه آمريکا را به قدرت و سود بورژوازى تبديل کنند. در هر حال٬ معناى تغيير براى طبقه حاکم و حزب دمکرات و اوباما با معناى تغيير در جامعه از اساس متفاوت است. تغيير براى طبقه حاکم معنى تحکيم موقعيت و چهره آمريکا و سود کمپانيها را دارد و براى طبقه کارگر رفاه و امنيت شغلى و حقوق اجتماعى. ديرى نخواهد پائيد که انتظارات پائين از تغيير با سد منافع بورژوازى آمريکا مواجه خواهد شد.
یک دنیای بهتر: امیدها و توهمات بسیاری به پیروزی اوباما گره خورده است؟ بعضی صحبت از عروج فرانکلین روزولت دوم میکنند. (روزولت پروژه های اصلاحی معینی، از جمله بیمه بازنشستگی، بیمه بیکاری، و ... را، در دوران رکود عظیم آمریکا در سالهای ۱۹۳۲ به بعد به تصویب رساند.) آیا اوباما چنین نقشی ایفا خواهد کرد یا نیرویی خواهد بود که سیاست ریاضت کشی اقتصادی را پیگیری خواهد کرد؟ کدامیک؟ چه ترکیبی؟ مکانیسم تحقق و پیشبرد و انجام اقدامات رفاهی و اصلاحی در جامعه ای مانند آمریکا چیست؟ کمونیسم کارگری چه برخوردی به این "اصلاحات" احتمالی دارد؟ در این پروسه چه تاکیدات و همزمان چه هشدارهایی دارد؟
علی جوادی: اوباما نماینده جناح لیبرال طبقه حاکمه در آمریکا است که بزودی در راس قدرت دولتی قرار خواهد گرفت. پیروزی اوباما محصول شرایط ویژه ای در آمریکا است. اوباما در مرکز تلاقی دو تلاش و دو گرایش اجتماعی متفاوت در جامعه قرار دارد. تلاش جامعه و مردمی که خواهان تغییرند. و تلاش بخشی از هیات حاکمه که خواهان "تغییر" است. گویی "ائتلافی" اعلام نشده اوباما را به پیروزی رسانده است. این شرایط و "ائتلاف" پایدار نیست. از هم اکنون شکاف ها در حال گسترش است. اگر توهمی هست که هست به نقش اوباما در این بستر گره خورده است. این توهمات بسرعت فرو خواهند ریخت. از هم اکنون این گرایش مشغول کنترل و "مدیریت توقعات مردم" شده است. صریحا اعلام کرده اند که نباید انتظار و توقعی زیادی داشت. خواهان صبر و انتظار مردمند. اما در نجات سرمایه همگی تعجیل دارند.
اما همان شرایط ویژه ای که اوباما را به پیروزی رسانده است در عین حال او را هم در شرایط خاصی قرار داده است. از این رو این گرایش طبقه حاکمه در موقعیت کاملا حساسی قرار دارد. اگر هیچگونه اقدامی در قبال خواستها و مطالبات مردم از خود نشان ندهد با موجی از اعتراض و تقابل اجتماعی مواجه خواهد شد. از طرف دیگر تن دادن به مطالبات مردم کل سرمایه اجتماعی و بخشهای دیگر طبقه حاکمه را در مقابل او بسیج خواهد کرد. حفظ این بالانس برای اوباما آسان نخواهد بود. این تعادل شکننده است.
هرگونه تغییری در این جامعه محصول جنبشهای اجتماعی و اعتراضی است. اگر مردم سازمان یابند. اگر مردم و نیروهای اجتماعی مترقی و سوسیالیستی در ابعادی گسترده متحد شوند. میتوانند بوروژازی و سرمایه را وادار به انجام مطالبات اقتصادی و رفاهی و مدنی خود بکنند. دامنه و عمق اقدامات در دستور محصول توازن قوای سیاسی و قدرت و نیروی طبقه کارگر و جنبشهای مطالباتی است. در غیر اینصورت تغییرات محدود، دم بریده و ناچیز خواهد بود. یک واقعیت روشن است. مردم با حساسیت سیاستها و اقدامات دولت جدید را دنبال خواهند کرد.
آیا ما شاهد عروج "فرانکلین روزولت" نوع دومی خواهیم بود؟ واقعیت این است که توقع و انتظار زیادی به خود روزولت هم مجاز نیست. روزولت در شرایطی در جامعه آمریکا به قدرت رسید که بحران عظیم اقتصادی پیکره جامعه را در برگرفته بود. بیکاری به حد قابل انفجار بیست و پنج در صد رسیده بود. انزجار و نفرت از سرمایه در سطح جهانی یک پدیده عمومی بود. شوروی علیرغم عروج استالین و شکل گیری یک سرمایه داری دولتی توانسته بود مدل اقتصادی قابل قبول تری در سطح جامعه جهانی ارائه دهد. موقعیت اقتصادی و شرایط زندگی در شوروی به آرزوهای بسیاری حتی در خود آمریکا دامن زده بود. این عوامل جهانی را باید به شرایط ویژه و تلاش جامعه برای خلاصی از وضعیت آنزمان افزود. یک علت عمومی و استقبال از طرحها و پروژه "معاهده جدید" روزولت شرایط جامعه پیش از آن است. بی حقوقی عمومی. عدم هرگونه تامین اجتماعی و اقتصادی، عدم وجود بیمه بیکاری، بیمه و خدمات بازنشستگی یک واقعیت جامعه بود. جامعه آمریکا در آستانه یک تغییر قرار داشت. الگوی اقتصادی شوروی یک واقعیت زنده و کارا بود. طرحهای روزولت پاسخی به این شرایط متحول سیاسی داخلی و جهانی بود. این طرحها اگر چه برای جامعه آمریکا یک پیشرفت بود و تاٽیرات معینی بر زندگی و تامین معاش مردم و توده های زحمتکش داشت در عین حال از سطح توقعات و واقعیات سایر جوامع در همان زمان عقب بود.
کمونیسم کارگری برای هر ذره تغییری در زندگی مادی توده های جامعه مبارزه میکند. تلاش برای تحمیل اصلاحات هر چه وسیع تر به طبقه حاکمه تناقضی با تلاش ما برای سازماندهی انقلاب اجتماعی ندارد. ما منقد عمیق آن گرایشاتی هستیم که فقر و بی حقوقی مردم را عاملی در جهت "رادیکالیزه" کردن جامعه و گسترش مبارزه انقلابی میدانند. ما در مبارزه همزمان برای تحمیل اصلاحات و سازماندهی انقلاب اجتماعی را شرط پیشروی جنبش خودمان میدانیم. از نظر ما انقلاب کارگری تحولی از سر فقر و استیصال نیست. ما در عین مبارزه برای اصلاحات و بهبود زندگی مردم تاکید میکنیم که تحقق جامعه ای آزاد، برابر و انسانی از طریق اصلاح نظام سرمایه داری ممکن نیست. ما تاکید میکنیم تا زمانیکه بنیادهای نفرت انگیز نظام سرمایه داری پابرجاست این دستاوردها موقت و قابل بازپس گیری است.
ریاضت کشی اقتصادی یا سیاستهای رفاهی؟ واقعیت این است که اوباما و هر جناحی از سرمایه در اساس تضمین کننده مصالح و شرایط سود آوری و انباشت سرمایه هستند. این بنیاد سیاست اقتصادی اوباما خواهد بود. آیا انجام برخی اصلاحات در چنین شرایطی یک غیر ممکن است؟ مساله اساسا به قدرت اعتراضی مردم و هراس این جناح گره خورده است. یک واقعیت اما روشن است: تحقق خواستها و مطالبات عمیق مردم در گرو پیشروی سوسیالیسم و طبقه کارگر در جامعه است.
آذر ماجدی: بنظر من اوباما می تواند نقشی شبیه روزولت ایفاء کند. این مساله از پیش منتفی نیست. چه فاکتوری روزولت را باصطلاح "روزولت" کرد؟ روزولت یک سیاست رفاه اجتماعی را در آمریکا پیاده کرد که هنوز بازمانده های آن در جامعه مانند یک تور نجات برای مردم بیکار شده و محروم عمل می کند. روزولت از سال 1933 تا 1945 رئیس جمهور آمریکا بود، یعنی در دوره جنگ جهانی دوم و درست در زمان بحران اقتصادی عمیقی که دنیا را فرا گرفته بود، دوره ای که در آمریکا به دوران "دیپرشن بزرگ" معروف است. به یک معنا شرایط اقتصادی جامعه مشابه شرایط کنونی بود. او سیاستی را که "قرارداد نوین" خواند از سال 1933 در دو نوبت عملی کرد. به این ترتیب روزولت حمایت وسیع اتحادیه های کارگری، مردم محروم و بخش چپ و لیبرال جامعه آمریکا را جلب نمود. باید دید که چه فاکتوری اوباما را از قدم گذاشتن در این جهت باز می دارد.
بخش مهم پلاتفرم انتخاباتی اوباما تامین بیمه درمان و بهداشت برای تمام مردم آمریکا، کمک های مالی به جوانان خانواده های کم درآمد برای رفتن به دانشگاه و تعدادی سیاست های دیگر رفاه اجتماعی بود. آیا اوباما بر تمام این قول ها پا می گذارد؟ بنظر من خیر. حتما بخشی از این اصلاحات را عملی می کند. اگر بخاطر داشته باشید، کلینتون هم قصد تامین بیمه درمان را داشت. او بمحض به قدرت رسیدن، همسر خود، هیلاری کلینتون را مسئول تهیه طرحی برای این کار کرد. طرح هیلاری در مجلس شکست خورد. در آن زمان کنگره و سنا در دست جمهوریخواهان بود.
حالا باید پرسید که چه مساله ای مانع از آن خواهد شد که اوباما که آنچنان بر این خواست طی انتخابات پای فشرده است، در شرایطی که هم کنگره و هم سنا دست دموکرات ها است، این طرح را پیش نبرد؟ این سطح از سیاست های رفاه اجتماعی را جناح چپ بورژوازی در کشورهای صنعتی پیشرفته سنتا پیش برده است. من دلیلی نمی بینم که اوباما تمام قول هایش را به فراموشی بسپرد، مگر آنکه مجلس مانع شود که در صورتی که هر دو قوه دست یک حزب است، کمی عجیب بنظر می رسد. باید توجه داشت که بخشی از بورژوازی هم خواهان تامین بیمه درمان است. در شرایط حاضر هزینه سرانه بیمه در مجموع در آمریکا بیشتر از اروپا است. سیستم کنونی آمریکا بسیار غیر کارآ است. و به این دلیل بخشی از بورژوازی هم به تامین این سیاست تمایل دارد.
توازن قوا مهمترین فاکتور تغییر سیاست های حاکم و تحقق سیاست های دیگر است. اکنون توازن قوای جامعه به چپ چرخیده است. آیا این مومنتوم حفظ خواهد شد؟ این سوال اساسی است. باید کوشید که چنین شود. کلیه ناظران و تحلیل گران سیاسی از این صحبت می کنند که اوباما نه یک کمپین انتخاباتی که یک جنبش سیاسی را دامن زد. شرایط سیاسی و اقتصادی مناسب، خستگی مفرط سیاسی و اجتماعی از دولت بوش و شخصیت اوباما با هم ترکیب شد و به یک جنبش سیاسی دامن زد. بیک معنا اوباما در زمان و شرایط مناسب در جلوی صحنه سیاست آمریکا پدیدار شد.
یک سیاستمدار جوان، یک آژیتاتور برجسته، مبلغ سیاست های چپ به نسبت خط رسمی جامعه، کسی که به عمده سیاست های بوش، بویژه حمله به عراق رای منفی داده بود و بالاخره یک سیاه پوست. عملا اوباما تمام آنچه را نمایندگی میکرد که بوش با آن می جنگید. به این ترتیب اوباما موفق شد به یک جنبش وسیع و بی سابقه سیاسی – اجتماعی در آمریکا دامن زند. صد ها هزار انسان داوطلب، از پیر و جوان، سفید و سیاه، فقیر و مرفه برای کمپین او شبانه روزی فعالیت می کردند. این یک پدیده بسیار مهم و جدید است. آیا این مومنتوم و این جنبش ادامه می یابد؟ یا مردم خیال شان راحت می شود و به خانه برمی گردند؟ بنظر من این فاکتور بسیار تعیین کننده ای است. در صورتی که مردم فشار سیاسی خود برای تغییر را حفظ کنند، اوباما به بسیاری از قول های خود عمل خواهد کرد.
کمونیسم کارگری یک سیاست بسیار روشن در قبال اصلاحات دارد. ما از هر درجه بهبود در وضعیت مردم استقبال می کنیم. ما نه تنها، بر خلاف چپ سنتی، مخالفتی با اصلاحات نداریم، بلکه خواهان آن هستیم. ما خود برای ایجاد اصلاحات و بهبود در زندگی مردم مبارزه می کنیم. آنچه ما با آن اختلاف داریم رفرمیسم بمعنای یک نظریه، روش و افق سیاسی – ایدئولوژیک است. ما رفرمیسم را شدیدا نقد و افشاء میکنیم ولی در عین حالیکه برای انقلاب اجتماعی کارگری می کوشیم، برای ایجاد اصلاحات در زندگی مردم مبارزه می کنیم. رابطه انقلاب و اصلاحات یکی از مولفه های بسیار مهم کمونیسم کارگری است. در برنامه یک دنیای بهتر این مساله را باز کرده ایم.
اگر مردم آمریکا بتوانند از بیمه درمان و بهداشت همگانی برخوردار شوند، بنظر من یک دستاورد بسیار مهم است. روشن است که ما از دولت و حزب دموکرات این اصلاحات را تمنا و گدایی نمی کنیم، بلکه اگر یک نیروی فعال در آمریکا باشیم، می کوشیم این جنبش شکل گرفته را فعال در میدان نگاه داریم و با ایجاد فشار بر دولت این خواست را متحقق کنیم. من نیز همانند مردم آمریکا از این واقعیت که دوران بوش و نئوکنسرواتیسم به پایان رسیده، خوشنودم. ارتجاع و جنگ و میلیتاریسم به نفع انقلاب و طبقه کارگر نیست. ممکن است بیان این مساله بنظر عجیب برسد. مردم عادی خواهند گفت: این بدیهی است. این مساله که گفتن ندارد. اما متاسفانه بخشی از چپ بر این نظر است که هر چه ارتجاع و فقر افزایش یابد، مردم انقلابی تر می شوند. آنها انتخاب اوباما را به ضرر انقلابیگری خود می بینند.
حتی آن دسته از چپی که رسما و علنا چنین نظری را ابراز نمی کند، اما در عمل تحریم اقتصادی و حمله نظامی را به شکل ایجاد فرصت هایی برای انقلاب می نگرد، این چپ از انتخاب اوباما نگران می شود. آن را به ضرر انقلابیگری پوپولیستی خود می داند. برخی حتی تا آنجا می روند که انتخاب اوباما را توطئه بورژوازی قلمداد می کنند. یک سازش میان دو جناح راست و چپ بورژوازی آمریکا. این دسته همان دائی جان ناپلئون های وطنی هستند. نظراتشان ارزش پرداختن ندارد. برخی تمام این پروسه را نه یک جنبش اجتماعی – سیاسی زنده و فعال، بلکه یک فریب و توهم ارزیابی می کنند. این هم بنظر من بیانگر بینش پوپولیستی است.
من راستش تصور نمی کنم که مردم خیلی هم متوهم باشند. آنها هم سیاست بورژوازی را خوب می شناسند. بارها تجربه کرده اند. میدانند که قول های کمپین لزوما و یا تماما به سیاست بدل نخواهد شد. بارها و بارها این واقعیت را تجربه کرده اند. اما عملا در شرایط حاضر جامعه مجبور به انتخاب میان بد و بدتر هستند. مجبورند پراگماتیستی رای دهند. از همین رو است که درصد شرکت کنندگان در انتخابات آمریکا کمتر از نصف جمعیت حائز رای است. این بی تفاوتی دقیقا بیانگر عدم وجود توهم در میان مردم است. اما این بار تعداد شرکت کنندگان در انتخابات در تاریخ آمریکا بی سابقه بوده است. چرا؟ این نیز خود بیانگر آن جنبش سیاسی – اجتماعی است که در بالا از آن صحبت کردیم. بطور خلاصه مردم امید دارند، انتظار دارند، ولی آنگونه که جریانات چپ ایرانی فکر می کنند، متوهم نیستند. تنها شانس خود برای بهبود شرایط شان را می آزمایند. چاره دیگری ندارند. خبری از احزاب کمونیستی انقلابی نیست. اثری از سازماندهی انقلابی و رادیکال در جامعه وجود ندارد. مردم لاجرم و ناگزیر میان بد و بدتر، بد را انتخاب می کنند.
ما باید تلاش کنیم که آن مقدار توهمی را نیز که وجود دارد، از میان ببریم. بکوشیم این جنبش را زنده و فعال نگاه داریم. تبلیغات کمونیستی را افزایش دهیم. اما باید ضمنا سطحی نگری چپ سنتی و پوپولیست را نیز نقد و افشاء کنیم. چپی که از دیدن هر نوع تفاوتی عاجز است. دنیا را یا سیاه و یا سفید می بیند. این چپ هیچ کمکی به انقلاب و رشد کمونیسم و رادیکالیسم نمی کند. فقط مردم را از چپ ناامید می کند. چپی که اسیر کلیشه ها است.
سیاوش دانشور: به نظر من ما شاهد "نيو ديل" ديگرى نخواهيم بود. ايجاد رفرمهائى توسط اوباما و دمکراتها ابدا منتفى نيست. اما اين رفرمها محدود خواهند بود. در کنار هر رفرم که با چندين تبصره شامل حال بخشى از جامعه شود٬ انتظار دهها بار بيشترى براى فداکارى مطرح خواهد شد. مسئله اين نيست که شخص اوباما خواهان بهبود اوضاع هست يا نيست٬ مسئله اينست که مقدورات و دامنه عمل اوباما نميتواند از منافع طبقه حاکم فراتر رود. هر درجه از رفرم و تغيير در ايندوره تابعى از فشارى است که در جامعه وجود دارد. فشارى که اوباما را به قدرت پرتاب کرده است. اوباما تنها نماينده مطلوب طبقه حاکم آمريکا نيست بلکه در موقعيتى قرار دارد که راى دهندگان و حاميانش انتظار تغييرات فورى دارند. بدرجه اى که فشار و اعتراض براى تغيير در پائين ادامه يابد در بالا به ايجاد رفرمهائى منجر ميشود. ترديدى نيست که بخشى از بورژوازى رفرميست است و تلاش ميکند با ايجاد درجه اى از امنيت ناچيز اقتصادى استثمار و توليد ارزش را بصورت بهترى سازمان دهد. نقش جناح مرکز و چپ بورژوازى تاريخا همين است. اما همان تغييرات و رفرمهائى که توسط اينها برسميت شناخته ميشود و يا قانونى ميشود خود تابعى از وجود جنبشى براى تغيير در پائين است. اگر در جامعه خواست تغيير قوى باشد و همراه خود مخاطراتى استراتژيک را براى بورژوازى فراهم آورد٬ آنگاه جناح هاى رفرميست جلو مى افتند و تلاش ميکنند دامنه اين تغييرات را محدود کنند و در چهارچوبهاى طبقه حاکم و نظم حاکم قالب بزنند. در فقدان چنين جنبشى از پائين آنها طرحى براى تغيير ندارند. عملکرد سوسيال دمکراسى در دو دهه گذشته مويد اين امر است. در دو دهه گذشته اين خط دنباله رو بازار آزاديها بود و عملا پلاتفرم اقتصادى آنها را پيش برد و چه بسا در موارد زيادى قوانين قبلى و دستاودهاى قبلى طبقه کارگر را پس گرفت. اوباما و حزب دمکرات آمريکا از اين چهارچوب جدا نيست. وانگهى امروز دوران برگشت به دولتهاى رفاه نيست. دعواى امروز برخلاف صورت ظاهر آن برسر چهارچوب کينز يا فريدمن نيست. درجه برگشت به دولتگرائى و نوعى کنترل دولت بر موسسات اقتصادى تابعى از روند بحران است. امروز در همه جاى دنيا اقدامات ويژه و سياستهاى ويژه در قبال بحران صورت ميگيرد. دولتها به شکل سابق و حتى با پلاتفرمى که بقدرت رسيده اند کار نميکنند. اولويت همه آنها مقابله با بحران است. اولويت دولت اوباما هم همين است. اين بحران ظرفيت اين را دارد که به يک بحران همه جانبه تبديل شود. لذا اقدامات ويژه دولتها و از جمله ايجاد رفرمهائى به نفع مردم تنها ميتواند دراين چهارچوب و فشار "خطر" پائين معنى دهد و گرنه جهت عمومى کل طبقه حاکم بيرون آمدن از بحران و سازماندهى دور جديدى از انباشت سرمايه است.
برخورد کمونیسم کارگری به اصلاحات احتمالی کاملا مثبت است. جنبش ما از هر نوع اصلاح در وضع موجود٬ از هر نوع تغيير در قانون به نفع توده کارکن و محروم٬ از هر نوع بهبود نسبى مادى و معنوى طبقه کارگر قاطعانه دفاع ميکند و هر روز براى آن تلاش ميکند. طبقه کارگر آمريکا و اکثريت عطيمى از مردم خواهان تغييراند و همين فشار در بزير کشيدن راست افراطى نقش اساسى داشته است. عقب راندن راست افراطى بايد به دستاوردهاى ملموسى براى جامعه و تثبيت سنگرهائى منجر شود. مکانيزم اين امر اعتراض و فشار از پائين است که هدف خود را تغيير قانون به نفع توده کارکن قرار داده است. ما وجود خدمات اجتماعى و بيمه درمانى و آزادى بيان بيشتر و امنيت شغلى و غيره را به نبود آنها ترجيح ميدهيم. ما براى تحقق هر ذره از اين آزاديها و حقوق روزمره تلاش ميکنيم و در عين حال تاکيد داريم که هيچ رفرمى هردرجه عميق به بنياد اين مناسبات استثمارگر دست نميزند. ما در مبارزه براى رفرم و اصلاح وضع موجود نه فقط براى تحقق اصلاحات عميقتر تلاش ميکنيم بلکه همزمان بر ضرورت تغيير بنيادى نظامى که نميتواند آسايش و رفاه مردم را تضمين کند تاکيد داريم.
تاکيدات و هشدارهاى ما دراين پروسه عمدتا متوجه جرياناتى ميشود که درکى ايدئولوژيک و مذهبى گونه از سياست و مبارزه طبقاتى دارند. مثلا کسانى که دنيا و مسائلش را از دريچه تئورى توطئه ميبينند و هر تغييرى را نتيجه توافقات پشت پرده ميدانند٬ کسانى که تلاش و اعتراض در جامعه را نميبينند و تئوريشان از سگ زرد برادر شغال است فراتر نميرود٬ کسانى که مانند مهديون فقر و فلاکت بيشتر مردم را زمينه ساز قد برافراشتن مبارزات انقلابى درک ميکنند٬ کسانى که در مرزبندى با جناح چپ طبقه حاکم به بيتفاوتى و پاسيفيسم در مقابل جناح هاى راست تر طبقه حاکم مى افتند٬ کسانى که برعکس از سر مخالفت با راست پشت جناح ديگرى از بورژوازى ميروند٬ ديدگاههائى که هر نوع مبارزه براى اصلاحات و رفرم را با "رفرميسم" بعنوان يک خط مشى و گرايش اجتماعى عوضى ميگيرند٬ چنين ديدگاههائى مطلقا با نگرش ما سنخيت ندارد. ما با کل بورژوازى و نظامش از بيخ و بن مخالفيم و براى سرنگونى آن تلاش ميکنيم اما جزو چپهائى نيستيم که راست افراطى را بر راست رفرميست ترجيح ميدهد يا با جناح هاى کمتر هار سرمايه دارى بيشتر دشمنى دارد. ما درعين حال که براى هر تغيير فورى و مادى در زندگى انسانها مبارزه ميکنيم و تلاش داريم در صف اول مبارزه براى اصلاح و بهبود وضع موجود باشيم٬ در عين حال با نگرش و خط مشى رفرميستى سنخيتى نداريم. ما دشمن سرمايه دارى هستيم اما فکر ميکنيم بورژوازى در مقابل جامعه و طبقه کارگر حتى گامى عقب رفته باشد بهتر است تا تمام عيار زندگى مردم را به اسارت گرفته باشد. ما بعنوان کمونيست کارگرى و مارکسيست با نگرشهائى که وکيل مدافع بورژوازى ميشود و ناتوانى مطلق طبقه حاکم را در تغييراتى به نفع جامعه جار ميکشد هيچ سنخيتى نداريم. ما معتقديم که بورژوازى اين امکان را دارد و بايد از هزينه هاى اوباش و سرکوبگران و سازمانهاى جاسوسى و نهادهاى بى خاصيت بزند و در خدمت سيستم رفاه اجتماعى و اصلاح و امنيت زندگى مردم هزينه کند. تفاوت ما اينست که طبقه کارگر و مردم خواهان تغيير و اصلاح را پشت بورژوازى اصلاح طلب و رفرميست نمى فرستيم٬ پرچم اصلاحات را دست آنها نميدهيم و به مبارزه واقعى و مادى و موجود و جارى خود طبقه کارگر براى طرح و تحميل اين اصلاحات متکى ميشويم. ما در طرح شعارها و خواستهاى طبقه کارگر به مقدورات بورژوازى متکى نميشويم بلکه از حق غير قابل انکار انسان در جامعه مملو از ثروت امروز حرکت ميکنيم. ما برخلاف چپهاى ماليخوليائى و ايدئولوژيک و فرقه اى که اصلاح وضع موجود را مساوى با "فساد" طبقه کارگر ميدانند و يا عقب نشينى بورژوازى را در مقابل مبارزه براى اصلاحات توطئه نام ميگذارند٬ بر اهميت اين اصلاحات براى بسط مبارزه طبقاتى و اعاده حقوق و حرمت طبقه کارگر تاکيد داريم و آن را تخته پرشى براى پيشروى ميدانيم.
وقتى ما ميگوئيم اوباما نميتواند به توقعات شکل گرفته در انتخابات آمريکا پاسخ دهد منظورمان اين نيست که طبقه بورژوازى امکان مادى تامين اين توقعات را ندارد. بلکه منظورمان اينست که اوباما و نوع اوباما قرار است اين توقعات برحق را مصادره کنند و در خدمت استحکام قدرت سياسى و اقتصادى طبقه حاکم بکار گيرند. آنها نهايتا تغييراتى محدود را مد نظر دارند تا هم اين نيرو را پشت خود نگهدارند و هم تمايزشان را با جناح راست افراطى ترسيم کرده باشند. اما مکانيسمى که ميتواند تغيير و اصلاح را ماديت بخشد و طبقه حاکم را ناچار به عقب نشينى کند اساسا در تلاش و مبارزه طبقه کارگر و پائينى ها عليه وضع موجود است. درصد ناچيزى از همان بودجه هائى که براى نجات موسسات سرمايه دارى در متن اين بحران صرف ميشود ميتواند دهها درد همين امروز جامعه را حل و چه بسا ريشه کن کند. رفع گرسنگى يک ميليارد مردم جهان همين امروز ممکن است و بورژوازى ميتواند و توان مادى آن را دارد که فورا حل کند. بيمه بيکارى و بيمه درمانى و آموزش رايگان همين امروز همه جا ممکن است. برخوردارى از سلامتى و آموزش و فراغت همين امروز ممکن است. اگر بورژوازى اين خواستها را عقب ميزند و يا با آن در موارد زيادى بصورت قهرآميز برخورد ميکند٬ دليلش ناتوانى و عدم امکان اقتصادى طبقه حاکم نيست. بلکه دليلش اينست که اين اصلاحات با روند کسب سود بيشتر و انباشتن کيسه بورژوازى در تناقض است و تنها زمانى ناچار به دادن برخى از آنها ميشود که جنبشى در جامعه براى استيفاى آن وجود داشته باشد. ما بر ماهيت بورژوازى و طبقه حاکم تاکيد ميکنيم تا فشار اعتراض از پائين براى تحقق اين خواستها را برجسته کنيم. ما ميگوئيم اوباما به توقعات شکل گرفته در ميان راى دهندگان نميتواند پاسخ دهد تا توهم به تغيير در سيماى اوباما را به تلاش براى تغيير توسط نيروى واقعى خواهان تغيير متکى کنيم. ما کمونيستيم و اهداف سياسى و طبقاتى روشنى داريم. براى جنبش کمونيسم کارگرى اصلاحات در تناقض با انقلابيگرى نيست بلکه اصلاحات و انقلاب دو وجه لاينفک يک جدال پيوسته طبقاتى است. تلاش ما اينست که در اين جدال کل نيروى طبقه مان را در موقعيت بهترى در مصاف با کل بورژوازى و هدف نهائى مان قرار دهيم.
یک دنیای بهتر: تاثیر تغییر و تحول در هیات حاکمه آمریکا در موقعیت و مکان سیاسی و اجتماعی آمریکا در سطح جهان چیست؟ آیا افول آمریکا آغاز شده است؟ آیا تغییری در اهداف استراتژیک آمریکا در سطح جهان بوجود خواهد آمد؟ این جناح چگونه سیاستهای بین المللی و جهانی طبقه حاکمه آمریکا را به پیش خواهد برد؟ موقعیت آمریکا در قبال متحدین و بلوکهای رقیب و نیروهای متخاصم سرمایه داری جهانی چه تغییراتی خواهد کرد؟
علی جوادی: جابجایی و تغییر در هیات حاکمه آمریکا تغییری در منافع استراتژیک آمریکا ایجاد نخواهد کرد. اهداف استراتژیک طبقه حاکمه استراتژیک تر و به درجه ای از نوسانات در هیات حاکمه "مستقل" هستند. تلاش برای حفظ و تثبیت موقعیت ابرقدرتی آمریکا در زمره اهداف اعلام شده کل طبقه حاکمه است. تلاش برای گسترش دامنه نفوذ و مانور نیروهای آمریکا در سطح جهان توافق عمومی و اعلام شده هر دو جناح هیات حاکمه است. اما مسلما تاکیدات و یا روشها برای دستیابی به اهداف میتواند متفاوت باشد. هر جناح از هیات حاکمه تاکیدات و "دکترین" خود را دارد. به هر حال یک واقعیت مسجل است. دکترین بوش مبنی بر "ضربات پیشگیری کننده" و برخی سیاستهای دوران پس از جنگ سرد عملا به پایان رسیده است.
مساله دیگر این است که هر گونه تضعیف وزن اقتصادی آمریکا در میان مدت تاثیرات خود را بر موقعیت سیاسی و جایگاه و وزن آمريکا در صحنه بین المللی بجا خواهد گذاشت. اما تغییر و افت موقعیت اقتصادی آمریکا الزاما و یک به یک به افت سیاسی ترجمه نمیشود. هرگونه تغییر سیاسی در سطح جهان مستلزم کشمکش ها و مصافهای جدید و جدی است. هیچ نیرویی بدون یک نبرد تعیین کننده تن به موقعیت فرودست نخواهد داد. انتقال موقعیت اقتصادی به موقعیت سیاسی امری خودبخودی و ساده نیست. برعکس محصول کشمکشها و مصافهای بزرگی در سطح جهانی است.
واقعیت دیگر شرایط کنونی این است که بحران سرمایه داری کنونی محدود به جامعه آمریکا نیست. نقطه شروع آن آمریکا بود اما دامنه و حوزه عملکرد آن محدود به آمریکا نیست. بحران کنونی بحران جهانی سرمایه داری است. نتیجتا کل نظام سرمایه داری در یک بن بست همه جانبه قرار دارد. اقتصاد کشورهای اصلی جهان به طور گسترده ای به یکدیگر گره خورده است. در چنین شرایطی امکان عروج قطب و یا نیروی دیگری که بتواند به یک تقابل سیاسی و شاید هم نظامی برای تغییر موقعیت آمریکا در سطح جهان تن دهد، کار چندان آسانی نیست. اما چنین شرایطی مسلما وزن و جایگاه این نیرو را در جهان دستخوش تغییراتی خواهد کرد. در حال حاضر کل جهان سرمایه داری دچار یک بحران عمیق اقتصادی است.
از طرف دیگر هر تغییر توازن سیاسی در میان نیروها و بلوکهای سرمایه مستلزم مصاف و کشمکشی تعیین کننده است. چنین رو در رویی بدون یک آرایش نظامی جدید بعضا ممکن نیست. تغییر آرایش نظامی جهان هم امر ساده ای حتی برای غولهای جهان سرمایه داری در کوتاه مدت نیست.
آذر ماجدی: برخی ناظران سیاسی این انتخابات و همچنین بحران اقتصادی جاری را آغاز افول آمریکا بعنوان تنها ابر قدرت جهانی ارزیابی کرده اند. من با این ارزیابی موافق نیستم. بروز بحران اقتصادی که همزمان انتخابات بود به روشنی شکست و ورشکستگی سیاست نئو کنسرواتیسم و سیاست بازار آزاد عنان گسیخته ریگانی – تاچری دو دهه اخیر را اعلام کرد. اما این لزوما بمعنای شکست آمریکا یا افول آمریکا نیست. بنظر من انتخاب اوباما از این زاویه عملا به نجات آمریکا آمد. شادی و هیجانی که این انتخابات در دنیا ایجاد کرد، خود بیانگر جایگاه ابر قدرتی آمریکا است. اوباما تصویر آمریکایی متمدن تر و غیر قلدر تر را به جهان میدهد. آمریکا اکنون به چنین تصویری احتیاج دارد.
یک چیز بنظر من مسلم است، دولت آمریکا از یک جانبه گری کنونی دست بر می دارد و هم جهت تر با اروپا عمل خواهد کرد. به این ترتیب کاملا قادر خواهد بود نقش ابر قدرتی خود را حفظ کند. پیش بینی هایی که روسیه یا چین را جانشین آمریکا می خواند، بنظر من کمی غیر محتمل است. مناسبات جهانی تغییر خواهد کرد. این مسلم است. اما این تغییر بیشتر در هم جهت شدن با اروپای واحد، کنار گذاشتن یک جانبه گری (یونی لترالیسم) و تکیه بیشتر به دیپلماسی خواهد بود.
سیاوش دانشور: ترديدى نيست که نه فقط افول آمريکا شروع شده است بلکه پرونده رهبرى جهان يک قطبى تماما بايگانى شده است. آمريکاى امروز يکى از قدرتهاى مهم اقتصادى و سياسى جهان است و نه رهبر بلوک غرب در مقابل بلوک شرق و يا رهبر بلامنازع سرمايه دارى جهانى. افول اقتصادى آمريکا مدتها بود که شروع شده بود و ميليتاريسم و قلدرى امپرياليستى قرار بود همين را جبران کند. تغييراتى که در اهداف جهانى و استراتژيک آمريکا محتمل اند تابعى از فرجام جدال جهانى برسر حوزه هاى قدرت و نفزذ سياسى و اقتصادى است. ممکن است هنوز کسانى پيدا شوند که فکر کنند آمريکا بايد کلانتر جهان باشد و دراين راه به هر اقدامى از جمله بمباران اتمى و جنگ دست بزند. اما مسئله بر سر مقدورات است. آمريکا ديگر نميتواند در مقابل رقباى اقتصادى و بلوکهاى مبهم و شکل نگرفته جهانى همان آمريکاى سابق باشد. حداکثر تلاش خواهد کرد به ائتلاف هائى شکل دهد که مجموعا بعنوان يک بلوک در مقابل بلوکهاى ديگر قدرتمند باشد. ترديدى نيست افول و شکست آمريکا در تبديل به رهبر بلامنازع جهان سرمايه دارى به يک سلسله تغييرات در چهارچوبهاى اقتصادى و سياسى و ايدئولوژيک و حتى نظامى جهانى منجر خواهد شد. کل ساختارهاى سياسى و اقتصادى و نظامى که در دو دهه گذشته در دنيا شکل گرفتند و قوام يافتند مشمول تغييرات خواهند شد. هيچ دليلى وجود ندارد که سياستهاى بانک جهانى و صندوق بين المللى پول و حتى توافقات هشت کشور صنعتى به روال سابق پيش رود. هيچ الزامى براى تداوم پذيرش سياستهاى آمريکا از طريق نهادهائى که نئو کنسرواتيسم در جهان شکل دادند امروز وجود ندارد. هيچ دليلى براى تداوم چهارچوبهاى فکرى در ميان هواداران آمريکا براساس دوره گذشته وجود ندارد. آيا اينها به اين معنى است که مثلا جنگ طلبى و قدرت برتر نظامى آمريکا به تعطيلات خواهد رفت؟ به نظر من نه. هيچ نيروئى نقطه قدرتش را کنار نميگذارد. جنگ٬ هر زمان که ضرورى شود و هر زمان که منافع طبقه حاکم در آن معنى شود٬ صورت ميگيرد. اگر منافع آمريکا در مقابل رقبا در خاورميانه و آفريقا و آسياى جنوب شرقى و هر گوشه جهان حکم کند٬ قلدرى نظامى در دستور خواهد بود. اما ديگر اينها جزئى از وضعيت عمومى سرمايه دارى و قطبهاى آنست و نه مشخصه آمريکا بعنوان ژاندارم جهان. ترديدى نيست که تا هم اکنون ايده نظم نوين جهانى و طرح خاورميانه بزرگ دود شدند و هوا رفتند. جاى اينها را يک ديپلماسى فعال براى حل بحرانهاى منطقه اى و کنار آمدن با رقباى متفرقه جهانى و منطقه اى خواهد گرفت. نظاميگيرى در ايندوره براى آمريکا تنها دراين چهارچوب مقبوليت و امکان دارد.
بطور کلى دوره اى آغاز شده است که آمريکا بايد براى تعيين جايگاه جديد خود بعد از شکست در اعمال هژمونى بر جهان سرمايه دارى در کنار قدرتهاى ديگر سرمايه دارى تلاش کند. روندى که بعد از پايان جنگ سرد شروع شد و شکست آمريکا يک نقطه عطف و مهم آنست. تلاش براى ترسيم حوزه قدرت و نفوذ سياسى و اقتصادى قدرتهاى سرمايه دارى٬ يا بلوک هاى مختلف سرمايه دارى و جهان چند قطبى٬ هنوز به پايان نرسيده است. روسيه رقيب ديروز شکست خورده امروز قدرتى بزرگ با ظرفيتهاى نظامى و حتى اقتصادى بالاست. چين و هند و ژاپن و برزيل بعنوان قدرتهائى که عروج ميکنند و امکان تاثيرات منطقه اى و جهانى را بدرجات متفاوت دارند٬ رقباى غربى که از وضعيت بهتر اقتصادى در مقايسه با آمريکا برخوردارند٬ نيروهاى جديدى که در دل اين تحول بزرگ از مدار خارج ميشوند و سهم خود را مطالبه ميکنند٬ ضرورت پايان دادن به سوالات قديمى مانند مسئله فلسطين که منشا تدوام بحران و تشديد بى ثباتى سياسى و اقتصادى اند٬ سوالات جديدى که ويژه ايندورانند٬ جملگى در موقعيت و مکان آمريکا و قدرتهاى ديگر جهانى و نقش آنها تاثير تعيين کننده دارند. در کنار اينها يک بازسازى فکرى و سياسى براى کل طبقه بورژوازى الزامى شده است که "الگوى آمريکائى" در آن نقش سابق را ايفا نخواهد کرد. بار ديگر و در متن يک بحران عظيم و همه جانبه سرمايه دارى سيما و سرنوشت نسلها از مردم تعيين تکليف ميشود. ويژگى ايندوره اينست که مارکس و نقد سوسياليستى و کمونيستى نه فقط مکان معتبرى دارد بلکه ميتواند در شکل دادن به فرجام اين تحولات نقش اساسى داشته باشد. دوره امروز دوره تغييرات وسيع و بنيادى در تمام قلمروها است. آمريکا از اين قاعده مستثنى نيست بلکه در قلب آن قرار دارد.
یک دنیای بهتر: رژیم اسلامی نسبتا محتاط به مساله انتخابات در آمریکا برخورد کرده است. نامه احمدی نژاد به اوباما را برخی چه در صفوف حکومت اسلامی و چه در صفوف اپوزیسیون نشان "سازشکاری" و "کرنش" رژیم اسلامی در مقابل آمریکا قلمداد کرده اند. کلا مانورهای این دو قطب را چگونه باید ارزیابی کرد؟ تقابل دو قطب تروریستی جهان معاصر با جابجایی قدرت در هیات حاکمه آمریکا چه تغییراتی خواهد کرد؟ آیا "سازشی" ممکن است؟ معنا و مبانی تغییرات احتمالی چیست؟
علی جوادی: بنظرم "سازشکاری" و یا "کرنشی" در کار نیست. آنچه صورت میگیرد مانورهای دو قطب تروریستی در قبال یکدیگر است. این اقدام نشان گرایشی جدید و یا چرخش سیاسی در میان باندها و دستجات حکومت اسلامی نیست. رژیم اسلامی میکوشد خود را به عنوان یک بازیگر منطقه ای و بعضا جهانی نشان دهد. میدانند که وجهه آمریکا در پس این تغییرات در جهان و منطقه تغییر کرده است. در مقابل این واقعیت، در مقابل چرخش افکار عمومی نسبت به رئیس دستگاه قطب متخاصم، عکس العمل نشان میدهند. ناچارند سیاستها و اهداف خود را در شرایط جدید به پیش ببرند. تغییر لحن نیز یکی از این ملاحظات مقطعی است. اهداف از هر دو سو یکی است. بدون تردید هر کدام برای دستیابی و تحکیم موقعیت اردوی خود خواهند کوشید. زبانشان متاثر از شرایط است.
بنظرم سازشی میان دو قطب تروریستی جهان، از هیچ سو در شرایط حاضر در دستور نیست. جابجایی قدرت در هیات حاکمه به معنای تغییر استراتژی سیاسی و اهداف پایه ای حکومت آمریکا نیست. نه رژیم اسلامی نیازمند "کرنش" و "سازش" است و نه هیات حاکمه آمریکا میتواند تن به چنین سازشی دهد. عراق در شرایط حاضر محل تلاقی و عرصه رو در رویی این دو قطب است. رژیم اسلامی برای تثبیت موقعیت برتر خود در عراق تلاش میکند، آمریکا برای جلوگیری از یک شکست. هر گونه سازشی به معنای حفظ وضع موجود در این عرصه تقابل است. وضع موجود اما ثباتی ندارد.
آذر ماجدی: تصور حاکم در خاورمیانه و در سطح جهانی بر این نظر یا امید استوار است که دولت باراک اوباما کلیه سیاست های بوش را معکوس خواهد کرد. همه جهان از انتخاب اوباما شادی کردند. دنیا از میلیتاریسم، جنگ طلبی و سیاست های تروریستی دولت بوش به جان آمده است. بیش از یک میلیون و سی صد هزار نفر بطو مستقیم یا غیر مستقیم در اثر حمله نظامی آمریکا در عراق کشته شده اند. این فقط یک نمونه از جنایات دوره ریاست جمهوری بوش است. خاورمیانه در چنبره تروریسم دولتی و اسلامی گرفتار شده است. نه فقط اروپا، بلکه خاورمیانه نیز از انتخاب اوباما شدیدا استقبال کرد.
اوباما در دوره کمپین از لزوم دیالوگ با ایران سخن گفت. لذا عجیب نیست که جمهوری اسلامی از انتخاب اوباما شاد باشد. البته سیاست ضد آمریکایی آن مانع می شود که این شادی را بشکل علنی نشان دهد. اما این حرکت نزد چه نوع جریانات سیاسی حکم سازش و کرنش دارد؟ از یک طرف جریانات ضد امپریالیست که حتی اگر علنا اعلام نکنند، ته دلشان احمدی نژاد را بخاطر ایستادن در مقابل آمریکا تحسین می کنند. جریاناتی که اگر جنگی در میان این دو دولت شکل گیرد، به حمایت فعال از جمهوری اسلامی بلند خواهند شد. جریاناتی که از آمریکا بیشتر از جمهوری اسلامی متنفر اند.
دسته دیگر کسانی هستند که به حمله نظامی آمریکا به ایران امید بسته بودند. در این جنگ دنبال فرصت می گشتند. این بخش هم در میان چپ و هم در میان راست پرو غرب نمایندگی می شود. جریان چپ آن جریانی است که جنگ را عامل عصیان مردم و لذا شکل گیری انقلاب ارزیابی می کند. اینها نیز از سر کار آمدن اوباما راضی نیستند و هر نوع نزدیکی یا تنش زدایی میان دو دولت اسلامی و آمریکا را نامیمون می دانند. لذا هر یک از طرفین را ممکن است به کرنش و سازش متهم کنند. اینها خواهان تنش میان دو دولت و حمله آمریکا به ایران هستند.
مردم ایران هیچ منفعتی در جنگ و تحریم ندارند. تحریم و جنگ پیش و بیش از هر چیز از مردم قربانی می گیرد. کمونیسم کارگری نه موافق و نه مخالف روابط دیپلماتیک دو دولت ارتجاعی اسلامی و آمریکا است. سیاست کمونیسم کارگری روشن است. ما مخالف جنگ تروریست ها و مخالف جمهوری اسلامی هستیم. ما همچنین با تحریم اقتصادی بعنوان یک سیاست ضد مردمی کاملا مخالفیم. اما ضمنا با هر سازش به زیان مردم و در پشت درهای بسته میان دو دولت نیز مخالفیم و آن را افشا می کنیم.
بنظر من سیاست آمریکا در قبال جنگ تروریستی دستخوش تغییراتی خواهد شد، اما ابعاد آن هنوز قابل پیش بینی نیست، به اوضاع جهانی و منطقه بستگی دارد. یکی از مسائل کلیدی مساله فلسطین است. با وجود اینکه نیروهای سیاسی فلسطین به اوباما خوش بین هستند، تصور نمی کنم که تغییرات چشمگیری را در این عرصه شاهد باشیم. ممکن است تحرکاتی مانند زمان کلینتون شکل گیرد، اما فکر نمی کنم که اوباما اعتماد به نفس لازم برای دست زدن به عملی رادیکال را داشته باشد.
تا آنجا که به جمهوری اسلامی بر می گردد، لااقل برای مدتی اوضاع کمی آرام تر خواهد شد. خارج کردن ارتش آمریکا از عراق تسریع خواهد شد. در مجموع نمی توان نقشه آینده را کاملا پیش بینی کرد. اما می توان تغییراتی نه چندان رادیکال را از جانب آمریکا انتظار داشت.
سیاوش دانشور: سران رژيم در اظهارات اوليه شان در قبال بحران اقتصادى سعى کردند صورت خود را با سيلى سرخ نگهدارند و مانند خروس بى محل دست به تبليغات ضد کمونيستى زدند. اما فورا تناقضات شان برملا شد و سکوت را ترجيح دادند. وقتى که تاثيرات بحران بلافاصله خود را در ايران نشان داد و از جمله کاهش بيش از پنجاه درصدى نفت گلوى رژيم را گرفت٬ اظهارات اوليه بسرعت جائى گم و گور شدند. ويژگى دوره اخير کاهش تروريسم چه دولتى و چه غير دولتى آن نيست. بلکه ترور و ناامنى در متن اين بحران و سرباز کردن بحرانهاى کشورى و منطقه اى و گسترش سياستهاى سرکوبگرانه و تروريستى دولتها و دستجات متفرقه بورژوازى اتفاقا ميتواند رشد کند. اما نکته اى که روشن است اينست که آمريکا ديگر نميتواند با قامت بعد از ١١ سپتامبر سياست جهانى و منطقه ايش را پيش ببرد. افول و شکست آمريکا و تروريسم دولتى بناچار به افول تروريسم اسلامى منجر ميشود. پرچم آنتى امپرياليستى و ضد آمريکائى بيش از پيش رنگ خواهد باخت و منشا بسيج براى ترويسم اسلامى نخواهد بود. بقاى تروريسم اسلامى و جذب نيرو توسط آن محتاج جنگ و تغذيه از نفرت از آمريکا و جناياتش است. مسئله فلسطين يک معضل اساسى است که ايندوره با توجه به موقعيت آمريکا و به تبع آن موقعيت اسرائيل٬ امکان بيشترى براى حل پيدا ميکند. همين روند موقعيت تروريسم اسلامى را ضعيف تر ميکند. مسئله ديگر اينست که رويدادهاى اخير برخلاف حمله آمريکا به عراق موجبات تقويت اسلام سياسى و جمهورى اسلامى را فراهم نميکند بلکه تاثيرات برعکس بر روى آن دارد. خود محدوديتهاى رژيم اسلامى و تاثيراتى که بحران بر آن ميگذارد امکانات و مقدوراتش را براى تداوم اين سياستها به شکل سابق محدود تر ميکند. در ايندوره معضلات داخلى رژيم اسلامى برجسته تر ميشود.
اينکه آيا "سازشى" ممکن است يا نه٬ ترديدى نيست که اوباما و بخش مهمى از هيئت حاکمه آمريکا تلاش ميکنند يخ ها را بيشتر بشکنند و سيرى از روند ديپلماتيک را شروع کنند. جمهورى اسلامى ازاين استقبال ميکند. اما مواضع بنيادى طرفين سرجايش است. فشارهائى که اوباما ميتواند به جمهورى اسلامى وارد کند در قياس با دولت بوش چه بسا بيشتر باشد و حتى متحدين بيشترى داشته باشد. نکته اى که اين ميان مطرح است اينست که دعواى آمريکا و جمهورى اسلامى در شکل و شمايل سابق پيش نخواهد رفت و براى طرفين شرايط مساعد و نامساعد بوجود آمده است. اوباما با سياست گفتگوى مستقيم و بدون پيش شرط – که اين البته تفسير بردار است- کارتى است که اروپا و روسيه و چين بدون ترديد از آن استقبال ميکنند و اين فشار بر جمهورى اسلامى را تشديد ميکند. همزمان آمريکا ناچار است بيشتر به رقبايش و توصيه هايشان گوش دهد و اين امکان مانور براى جمهورى اسلامى را بيشتر ميکند. در کنار اينها رقابت قدرتهاى اقتصادى وجود دارد که با ايران روابط وسيع تجارى دارند. سياست گسترش تحريمها نيز با معضلات جديدى در متن بحران اقتصادى اخير و تلاش هر دولت سرمايه دارى براى بدست آوردن بازارها مواجه ميشود. همينطور نوع فرجام مسائل منطقه اى مانند عراق و فلسطين و حتى افغانستان بر رابطه با جمهورى اسلامى تاثير دارند. به نظر من تلاش اين خواهد بود که امکان تحميل تعادلى جديد به اسلام سياسى و تروريسم اسلامى بالاتر رود و موانع قبلى بدرجاتى از سر راه برداشته شود.
نکته مهمتر اينست که کشورهاى خاورميانه از بحران اقتصادى لطمات جدى ميبينند و تبعات سياسى و داخلى اين لطمات از جمله موج گرسنگى و فقر و مبارزات کارگرى دولتها را با محدوديتهاى ويژه مواجه خواهد کرد و امکان عينى تدام سياستهاى قبلى را از آنها خواهد گرفت. جمهورى اسلامى و اسلام سياسى دراين ميان الگوئى براى ارائه ندارد. اين دوره پس از جنگ سرد نيست. به نظر من اسلام سياسى مجموعا در متن اين تحولات تضعيف خواهد شد و نيرو از دست ميدهد. شکست آمريکا و تروريسم دولتى به قدرتگيرى اسلام سياسى منجر نميشود و همه اينها به مبانى توافقات برسر موضوعات مختلف تاثير دارند.
یک دنیای بهتر: در اپوزیسیون ایران ما شاهد شکل گیری گرایشات متفاوتی در قبال این رویداد هستیم. گرایش ملی اسلامی و بخشهایی از اپوزیسیون پرو غرب ذوق زده و هیجان زده به دفاع از دمکراسی آمریکایی پرداخته اند. باز هم قبله عالمشان را در بوق کرده اند. گرایشاتی دیگر دچار دیپرسیون سیاسی شده اند. امیدهایشان برای حمله نظامی کمرنگ شده است. در طرف دیگر جریاناتی با ظاهر "رادیکال" چنین تغییراتی را اساسا به معنای کمرنگ شدن مطلوبیت پروژه و تبلیغات خود میدانند. از قرار حاکمیت وحشی ترین جناح سرمایه را شرایط "مناسب" تری برای بسیج نیرو و پیشروی میدانند. محورهای برخورد عمومی و ویژه به این تغییر و تحولات کدام است؟ به این گرایشات چگونه باید برخورد کرد؟
آذر ماجدی: تا حدودی به بخش هایی از این سوال در پاسخ به سوال قبل پرداختم. بخش عمده اپوزیسیون ایران، بویژه ملی – اسلامی و راست پرو غرب، نقش آمریکا را در قدرت یابی خود بسیار موثر می بینند. ملی – اسلامی ها خواهان نزدیکی سیاست آمریکا و جمهوری اسلامی هستند، خواهان عادی سازی موقعیت جمهوری اسلامی در سطح جهانی هستند. چنین وضعیتی را از نظر سیاسی و اجتماعی برای نیرو گرفتن خود مناسب تر تشخیص می دهند. ازآن سوی بخشی از نیروهای راست پرو غرب خواهان دخالت نظامی آمریکا در ایران هستند. دخالت نظامی آمریکا را تنها راه به قدرت رسیدن خود می دانند و با انتخاب اوباما این روزنه را کور شده می بینند. برخورد این جریانات از موقعیت خود و نزدیکی شان به قدرت ناشی می شود و کاملا قابل انتظار است.
بخشی از چپ همواره انقلاب را ناشی از فقر و فلاکت و دیکتاتوری خشن دیده است. در نتیجه با اصلاحات مخالف است، زیرا اصلاحات را مانعی در مقابل انقلاب می داند. باید تاکید کنم، نه رفرمیسم، بلکه خود اصلاحات. اینها از همان نوع چپی هستند که زمانی که طبقه کارگر برای حقوق خود و بهبود شرایط کار و زیست اش مبارزه می کند، این مبارزه را با برچسب اکونومیسم تحقیر می کنند. این چپ هیچ ربطی به مارکسیسم ندارد. از نظر مارکسیسم و کمونیسم کارگری موقعیت مرفه تر و انسانی تر نه تنها برای امروز طبقه کارگر و مردم ضروری است، بلکه همچنین امکان سازمانیابی انقلاب اجتماعی را تسهیل می کند.
این دسته از چپ بوش را به اوباما و لوپن را به حزب سوسیالیست فرانسه ترجیح می دهند. این مسخره است. اما این خصلت چپ سنتی پا درهوا و پوپولیست است. چپی که در شرایطی که سوسیال دموکراسی بر سر کار باشد، از آژیتاسیون انقلابی عاجز است. یک دلیل این مساله اینست که جامعه سوسیالیستی نزد این چپ با جامعه تحت سوسیال دموکراسی یا شوروی سابق تفاوت چندانی ندارد. رادیکالیسم این دسته از چپ یک رادیکالیسم صوری و سطحی است.
کمونیسم کارگری در قبال این جریانات سیاست روشنی دارد. نقد و افشای این جریانات باید اساس برخورد ما به آنها را تشکیل دهد. اینها در میان مردم واقعی جایی ندارند. تبلیغات توخالی و پر هیاهوی بی محتوا تمام کار اینها را تشکیل می دهد. اکنون نیز که با پدیده اوباما و سقوط سیاست های بوش روبرو شده اند، این وضعیت را یا با اینکه هیچ چیز تغییر نکرده است، توضیح می دهند یا آن را یک توطئه می خوانند و یا اینکه همه چیز را یک فریب بزرگ می نامند.
يک باصطلاح "تحلیل" خیلی جالب امروز به چشمم خورد، یکی از "نوابغ" این دسته از چپ اعلام کرده است که اوباما مثل احمدی نژاد است. گفته اوباما بیشتر به احمدی نژاد شبیه است تا خاتمی. من هیچ اظهار نظر بیشتری در مورد "نبوغ"، "بصیرت" و "عمقی" که در این تحلیل نهفته است، نمی کنم. قضاوت را بعهده خواننده می گذارم. این تحلیل گر ما نه فقط "نابغه" است، بانمک هم تشریف دارد. با یک جوک راسیستی بسیار زشت، اوباما و خاتمی، هر دو را شکلاتی توصیف کرده است. عاقبت این چپ هپرودی را "خدا" بخیر کند!
سیاوش دانشور: ذوق زدگى اپوزيسيون راست ايران را نبايد جدى گرفت. اينها اولين قربانيان شکست آمريکا و راست افراطى بودند و موقعيت سياسى شان در متن اين بحران بدرجات متفاوت تضعيف شد. جنبش ملى اسلامى کودنانه فکر ميکند عروج اوباما در آمريکا به عروج پديده اى از نوع خاتمى در ايران منجر ميشود. اينها توهمات محض اند و تنها در سيستم آخوند زده اين خط قابل تصور است. خاتمى و دو خرداد پديده اى مربوط به گذشته است و هر تغييراتى در قدرت دولتى در ايران تنها ميتواند درجه اى عر و تيز نوع احمدى نژاد را تلطيف کند. اينها مجبورند دف زنان در مدح دمکراسى سخن بگويند. در دوره ريگان هم همين کار کردند. در دوره کلينتون و بوش هم سياست شان همين بود. براى اوباما هم همين کار را ميکنند. وقتى معنى اين دمکراسى اين نيست که اينها بتوانند در ايران روزنامه اى منتشر کنند تا چه رسد در "انتخاباتى" که خامنه اى سازمان ميدهد شرکت کنند٬ ديگر اين نوع تبليغات پوچ و بيمعنى است. آنها ميدانند و ميبينند که در متن بحران اقتصادى اخير سرمايه دارى بى اعتبار شده٬ مارکس مجددا مد روز شده است٬ محبوبيت سوسياليسم و کمونيسم را هر راست افراطى اذعان ميکند٬ و چون همتايان ايرانى و جهان سومى شان نميتوانند به اين حقايق اعتراف کنند لذا در شيپور دمکراسى ميدمند. اما اين دمکراسى به پروژه اى که اينها را بقدرت دولتى نزديک کند و يا موجبات تغيير سياسى مثبت در موقعيت شان شود نميشود. اين شعارها حجاب بحران و بن بست آنهاست و بعضا دارند زير پوشش دمکراسى از چهارچوبهاى قديمتر دمکراسى چراغ خاموش رد ميشوند. تنها اميد آنها ميتواند اين باشد که عاديسازى رابطه جمهورى اسلامى و آمريکا نهايتا به تغييراتى در فضاى سياسى ايران منجر شود که آنها هم در مشتق سوم آن بهره مند شوند. اين هم به نظر من عاقبتى ندارد.
راست پرو غرب هم وضعيت مشابهى دارد با اين تفاوت که استراتژى قدرتگيرى آنها در اساس مبتنى بر حمله نظامى بود. اينها ريگانيست ها و بوشيست هاى تمام عيار بودند. هيچ بعيد نيست اين خط در کور شدن افق حمله نظامى به جمهورى اسلامى نزديک شود. به نظر ميرسد در ايندوره خط حاکم براين جريان بيشتر کوبيدن روى نستالژى ناسيوناليسم و ارزشهاى "خودى" باشد. راست پرو غرب تا اطلاع ثانوى حرفى براى سياست ايران ندارد. هم راست پرو غرب و هم ملى اسلاميها با شکست راست افراطى در جهان اساسا ناتوان از گذاشتن دورنمائى در برابر جامعه ايران هستند. پلاتفرم سياسى و اقتصادى اينها شکست خورده است و ناچارند براى تبئين هويت سياسى خود فکرى بکنند.
جريانات فرقه اى تر مانند فدراليستها و قوم پرستان و مجاهدين تماما دچار بحران مزمن و نفس موجوديت سياسى ميشوند. اينها نه ميتوانند به مردم و طبقات اجتماعى براى مبارزه عليه جمهورى اسلامى متکى شوند و نه ميتوانند هويت و استراتژى به بن بست رسيده خود را در اين فضاى جهانى بازسازى کنند. موقعيت اين نوع جريانات وخيم تر از هميشه است.
در مورد جرياناتى "راديکالى" که بوش را به اوباما ترجيح ميدادند بايد گفت دنيا ازاين موجودات زياد دارد. نه منشا تاثيرى هستند و نه برايشان فرقى ميکند که زندگى واقعى طبقه کارگر چه تفاوتى دارد. اما هميشه چپى هپروتى هست که فقر شديد و سرکوب شديد و گرسنگى دادن مردم را وسيله برخاستن و قيام و انقلاب ميداند و به اين معنا از سياستهائى صريحا يا تلويحا دفاع ميکند که چنين اوضاعى را فراهم کند. اينها حتى نبايد چپ و راديکال نام گيرند. اينها جرياناتى غير مسئول٬ غير اجتماعى٬ غير کارگرى و فرقه اى اند که بيشتر شبيه مهديون غير مذهبى هستند.
برخورد کمونيسم کارگرى به مجموعه اين گرايشات بنا به اهميت آنها متفاوت است. بطور کلى ما در ايندوره امکانى بدست آورديم که آلترناتيو و راه حل کارگرى را با قدرت بيشترى در مقابل کل نيروهاى طرفدار سرمايه دارى مطرح کنيم و براى مطلوبيت و فوريت آن نيرو بسيج کنيم. ما بايد از موقعيت سست و بحرانى راست اپوزيسيون نهايت استفاده را بنفع قدرتگيرى جنبش کارگرى و سوسياليستى بکنيم. راه حل هاى دست راستى٬ برخلاف تاچريست هائى که تازگى سوسيال دمکرات شدند و هنوز بيشتر از راستهاى افراطى دنيا ضد کمونيست هستند٬ در ايران بيش از پيش بى اعتبار شدند و قطب نمايشان را از دست داده اند. ما بايد با نقد مستمر جريانات اصلى بورژوائى و نشان دادن بى ربطى سياست شان به نيازهاى واقعى و مادى توده هاى عظيم طبقه کارگر و مردم امکان قدرتگيرى آلترناتيو کارگرى را تقويت کنيم. در عين حال ايندوره دوره جابجائى هاى سياسى و بازتعريف ها و "دگرانديشى" هاى جديد است. دراين ميان نزديکى به جمهورى اسلامى در متن بى افقى و بن بست و تلاش براى تحميل نقاط سازش به مبارزه طبقه کارگر و خواست سرنگونى يک احتمال واقعى است. سياست ما بايد مقابله جدى با اين نقطه سازشها و به شکست کشاندن آنها باشد.
یک دنیای بهتر: سوسیالیسم بطور ویژه ای در انتخابات آمریکا مطرح بود. جناح محافظه کار تلاش بسیاری در "ترساندن" جامعه از "خطر سوسیالیسم" داشت. این تبلیغات اگر در دوره مک کارتی زندگی بسیاری را تیره و تار و تباه میکرد اما در این دوران نه تنها هیچ تاثیر منفی ای نداشتند، بلکه برعکس توجه برانگیز بود. معنا و تاثیر این شرایط برای پیشروی کمونیسم کارگری در آمریکا و جهان چیست؟ حلقه های اصلی پیشروی کدام اند؟
آذر ماجدی: این یک پدیده نوظهور و بسیار جالب در جامعه معاصر آمریکا است. رقبای جمهوریخواه اوباما را سوسیالیست خواندند، اوباما نه تنها به موضع دفاعی نیافتاد، بلکه با جوک از آن عبور کرد. حتی در رسانه ها از این صحبت شد، که مک کین از آن رو که اوباما خواهان توزیع ثروت است، او را سوسیالیست خوانده است. این تمایل اوباما عملا باعث محبوب تر شدن وی شد. شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آمریکا آن چنان است، که سوسیالیسم دیگر حکم فحش و تابو را ندارد. از همه جالب تر پاسخ اوباما به این تبلیغات بود. وی گفت لابد بعدا هم خواهند گفت که من یک توطئه گر کمونیست هستم، چون در مهد کودک اسباب بازی و ساندویج ام را با بچه های دیگر تقسیم می کرده ام. این یک انقلاب فکری و روانشناسانه در جامعه آمریکا است. پیش از این کلمات کمونیسم و سوسیالیسم مانند کفر و تابو و جنایت بود. اما اکنون با توزیع ثروت و با سهیم شدن با دیگران، یعنی خصوصیات خوب و انسانی، تداعی میشود. این یک پیشروی مهم به نفع کمونیسم است.
قطعا این شرایط برای رشد کمونیسم بسیار مناسب تر است. اما پیش از هر چیز باید این جنبش در آمریکا پا بگیرد و یک حزب کمونیستی کارگری قوی در آمریکا بوجود بیاید. لذا جنبش کمونیستی در آمریکا، بنظر من، هنوز راه درازی در پیش دارد. هر چند که دوره هایی در تاریخ هستند که پدیده های رادیکال و انقلابی سریعا گسترش پیدا می کنند. آیا ما در چنین دوره ای در آمریکا هستیم؟ باید دید.
سیاوش دانشور: دوره تبليغات زمخت ضد کمونيستى مدتهاست که به پايان رسيده و تتمه آن دراين سالهاى اخير ديگر توجهى جلب نميکرد. اگر اظهارات و تک تيرهاى عده اى ناسيوناليست و قومپرست و تازه دمکرات بيخبر از دنيا را کنار بگذاريد٬ مدتها بود که توسط خود رسانه هاى بورژوائى از اعتبار مارکس٬ توجه به مارکس٬ خواندن مجدد مارکس و غيره صحبت ميشد. بى اعتبارى اين تبليغات در مهد آنتى کمونيسم و جامعه اى که شرم و تاريخ سياه مک کارتيسم را در پرونده خود دارد٬ ديگر نشان بى اعتبارى مطلق اين سياستها و گويندگانش است. اگر در آمريکا تبليغات ضد کمونيستى براى کانديد رئيس جمهورش بى تاثير است٬ آنوقت تکرار اين تبليغات از زبان مشتى ناسيوناليست و ضد کمونيست و تازه دمکرات ديروز استالينيست ديگر تف سر بالاست. و بالاخره همه اينها هنوز به معنى پايان قطعى اين نوع تبليغات در جامعه سرمايه دارى نيست. تبليغات ضد کمونيستى در ايندوره معنا و قالبهاى جديدى خواهد گرفت که اساسا منافع طبقه بورژوا و استثمار و بردگى و اختناق را در مقابل تلاش انسانى و آزاديخواهانه کارگر و کمونيسم حراست ميکند.
در آمريکا متاسفانه شاهد يک جنبش کارگرى قدرتمند و يک نيروى کمونيستى معتبر و قابل توجه نيستيم. اينکه محصولات ايندوره جديد چه خواهد بود بايد ديد. اما آنچه روشن است اينست که کمرنگ و بى تاثير شدن تبليغات ضد کمونيستى به آرمان و مبارزه سوسياليستى فرصت جديدى ميدهد. در کشورهاى ديگر جهان که به اندازه آمريکا تبليغات ضد کمونيستى تاثير نداشتند و تاريخى از مبارزات کارگرى و سوسياليستى دارند شرايط متفاوت است. در اروپاى غربى و کشورهاى تازه صنعتى امکان رشد جنبش کارگرى و کمونيسم فراهم تر است. بدون ترديد ما ايندوره شاهد مبارزات کارگرى شکوهمند و گسترده در مقابل تعرض طبقه حاکم براى شکستن بار بحران روى دوش طبقه کارگر خواهيم بود. در ايندوره ضرورت عروج احزاب کمونيستى و سوسياليستى٬ احزابى که نماينده واقعى و دربرگيرنده رهبران و توده هاى طبقه کارگر باشند٬ بيشتر از هر زمانى خود را ديکته ميکند. رجوع به مارکس و چفت شدن مارکس با اعتراض کارگر عليه سرمايه بيشتر و بيشتر ميشود. سنت راديکال و عمل مستقيم در جنبش کارگرى تقويت خواهد شد و يا زمينه تقويت جدى دارد. حلقه اساسى دخالت فعال دراين اوضاع و تامين ملزومات پيشروى است. اگر احزاب سياسى طبقه حاکم جملگى دست شان در جيب طبقه کارگر است و شعارشان فداکارى زير پرچم ناسيوناليسم براى "اقتصاد مملکت" است٬ طبقه کارگر و کمونيسم فرصت طلائى دارد که در ايندوره موقعيت خود را تحکيم کند و در اين جدال جهانى مهر راديکال و انسانى خود را بکوبد. مارکس و منصور حکمت نياز ايندوره است. دورخيز براى سرنگونى اين نظام و بميدان کشيدن راه حل کارگرى نياز عاجل ايندوره است. وظيفه اساسى ما دخيل شدن دراين جدالها٬ کمک به پيشروى آن٬ تامين ملزومات آن و بويژه بدست دادن تصويرى روشن از نقد ضد کاپيتاليستى مارکسيسم و کمونيسم کارگرى٬ و از همه مهمتر دخالت همه جانبه در اين اوضاع در صحنه سياسى ايران است. همه چيز بر حقانيت و تلاش کمونيستى در ايندوران دلالت دارند و هيچ زمان به اين اندازه شرايط براى پيشروى و شکل دادن به يک جنبش وسيع کمونيستى و کارگرى با پرچم مارکسيسم فراهم نبوده است. *